میدونی من همیشه با اعدام موافق بودم راستش. و خب فکر میکردم فلانی رفته بهمانی رو کشته و هزار کار وحشتناک دیگه باهاش کرده، خب پش حقشه که اعدام شه. هیچوقت حرف کسایی رو که با اعدام مخالف بودن درک نمیکردم واقعا. ولی مدتها بود به این قضیه و دلایل مخالفتها فکر میکردم. آخرین باری که واقعا درمورد درست و غلط بودن اعدام تردید کردم وقتی بود که تو کتاب ابلهِ داستایفسکی، درموردش خوندم. و الان، بار دومه و تو کتابی دارم درموردش میخونم که خودم مترجمشم. در تمام طول این کتاب، ذره ذره با آدمایی آشنا شدم که کارهای وحشتناکی کرده بودن، واقعا وحشتناک، و اگه این همه نمیشناختمشون و از داستانهاشون باخبر نمیشدم حتما، حتی خیلی راحت، میگفتم حقشونه به بدترین نحو ممکن بمیرن! ولی بعد از آشنا شدن باهاشون. واقعا دیدم آدمیزاد چقدر چقدر چقدر موجود عجیبیه. چقدر میتونه خوب باشه اگر بخواد و چقدر قدرت تغییر داده. آدمای پلید و ترسناکی رو شناختم که نه تنها از اشتباهاتشون پشیمون شدن، که حتی تونستن عوض شن! و این فوقالعادهست. اما برای کسی مهم نیست. این عوض شدنه برای کسی که حکم اعدام صادر یا اجرا میکنه، و برای کسی که عزیزش توسط اون آدم کشته شده مهم نیست و فکر میکنم خیلی خیلی حق هم داره که براش مهم نباشه. چون درد کمی نیست. ولی همهی این چیزایی که دارم میخونم و میشناسم، باعث شدن واقعا به درست بودن اعدام شک کنم. به درست بودن این که فرصت تغییر، و آدم» زندگی کردن و در نهایت، حداقل آدم» مردن رو از آدما بگیریم. میدونی حتی تو قرآنی که گفته جزای قتل، قصاصه، اینم گفته شده که اگر ببخشید بهتره. حتی فکرِ این که از کسی که عزیز از دست داده چنین تقاضایی بکنم و چنین انتظاری داشته باشم تنمو میلرزونه! ولی خب. اصلا کاش زندگی این همه پیچیده نبود.
کانالم در تلگرام: @spotlightz
درباره این سایت